محمدصدرامحمدصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

سال نو مبارک

سلام بزرگ مرد کوچکم خدارو شکر که سال 94 تموم شد و سال جدید شروع شد امسال خدارو شکر با اومدن بهارسرفه های حساسیتیت کمتر شد تا اینکه کم کم کاملا قطع شد. چند مدت بخاطر درگیری های زیاد نتونستم مطلب بذارم که حالامیخوام با گذاشتن عکسهای خوشکلت جبران کنم : تولد بابا سعید   اولین باری که کمکم کردی که ظرف بشوری:   عکس های باغ وحش شیراز که برات خیلی جالب بود: اینجا موقع دیدن برنامه کودک خوابت برد:   قدم زدن در کنار پدر:   آتش چهارشنبه سوری:   شیطنت های موقع خانه تکانی: ...
18 فروردين 1395

تولد دو سالگیت مبارک

بزرگ مرد کوچولوم بالاخره دو ساله شد..... هوراااااااااااااااا چون روز تولدت وسط هفته بود و همه نمیتونستند بیاند تولدت روز تولدت و انداختیم پنجشنبه در عوض روز تولدت کلی بهمون خوش گذشت بابایی بردمون شهر بازی: قرار شد هرچیزی که دلتون میخواد سوار بشین شما ها هم هرچی به ذهنتون میومد سوار میشدید و عشق میکردین:          البته باز هم وسیله سوار شدی که از بس ذوق خنده هاتون و میکردم یادم میرفت ازتون عکس بگیرم. این از 29 دی که دقیقا دو ساله شدی. دو سه روز بعد از تولدت هم با خانواده هامون تولدت و جشن گرفتیم. خیلی هم بهمون خوش گذشت.  تنها...
13 بهمن 1394

پایان پروژه ی از شیر گرفتن

بزرگ مرد کوچکم آبان ماه میخواستم از شیر بگیرمت اما چون مریض شدی این عملیات متوقف شد. هفته پیش از پزشک خانواده مون پرسیدیم گفت باید از شیر گرفته بشی. ما هم عملیات و شروع کردیم. دو روز بخاطر اینکه آبجی مریض بود تو به خونه مامان جون رفتی تا شب و این باعث شد که دو روز کامل شیر نخوری و فقط شب ها میخوردی. برای شب ها هم بابا سعید مهربون کمکمون کرد و موقعی که از خواب بیدار میشدی و بهونه میگرفتی با وجود اینکه خسته بود بغلت میکرد تا خوابت ببره بعد هم خودش کنارت میخوابید که من پیشت نباشم که اذیت شی. دو سه شب اینجوری گذشت. راستش و بخوای برای من و بابا سعید سخت بود چون تو زیاد بیدار میشدی و بهونه میگرفتی ماهم چون خیلی خسته بودیم سختمون میشد. اما دیشب ک...
27 دی 1394

خدایا شکرت

شنبه هفته پیش جواب آزمایشت و نشون دکترایمونولوژی دادیم خدا رو شکر گفت که خوبی و نیاز به ادامه درمان نداری. دیروز نذر خودم و ادا کردم و توی مسجد حضرت ابالفضل بخاطر سلامتی تو مراسم دعا و روضه ی ابالفضل گرفتم. این روز ها تازه میفهمم توی دنیا خیلی چیزا میتونه جالب باشه و آدم دلش میخواد که تجربه ش کنه مثل یه سفر خوش.... اما هیچی ... واقعا هیچ چیزی توی دنیا جای سلامتی و نمیگیره ..... خدایا شکرت ...
12 دی 1394

روزهای سخت

سلام بزرگ مرد کوچکم. دیگه واقعا لایق اسم بزرگ مرد هستی. از بس که سختی کشیدی. 22 آبان صبح که از خواب بلند شدی تب داشتی و استفراغ داشتیم آماده میشدیم که ببریمت دکتر. تو بغل بابا بودی یه دفعه دیدم بابا داره داد میزنه و تورو صدا میکنه اومدم طرفتون دیدم داره تمام بدنت میلرزه . تو تشنج کرده بودی سریع از خونه بیرون اومدیم و آوردیمت بیمارستان. تو مدت طولانی تشنج داشتی و به اندازه یکی دو ساعت بیهوش شدی. اون روز مرگ خودم و زندگی تورو از خدا خواستم. اون روز سخت ترین روز زندگی من بود. خدا رو شکر به هوش اومدی.ما رو با آمبولانس انتقال دادند بیمارستان نمازی شیراز. شش روز فقط میتونستی چشماتو نیمه باز کنی و گاهی با کمک من و بابا بشینی. دلم...
17 آذر 1394

بازم اومدم

سلام پسر عزیز دردونم این چند وقتی که نبودم همونطور که توی وبلاگ آبجی اعتراف کردم اینجا هم اعتراف میکنم که هیچ دلیل منطقی نداشتم و همش از بی جنبه بودنم توی خرید گوشی جدید بوده و از این نظر میخوام ازت که اصلا از من الگو نگیری چون من الآن خیلی پشیمونم. حالا در عوض عکسهای خوشکلی که توی این مدت نبودی میذارم برات :   این عکس اولین موفقیتت در بالا رفتن از بادی هست البته الآن داری بر میگردی:   اومدیم عکس تکی از آبجی بگیریم یهویی کله ی آقامحمدصدرا اومد جلو   پسر پهلوان من   محمد صدرا مثل عمه سمانه عاشق گوجه هست   شما و آرمین گل پسر ...
19 آبان 1394

شیطنت های محمد صدرا

سلام بزرگ مرد کوچکم این روز ها هر چی از شیطنت ها ت بگم کم گفتم اصلا نمیشه بگی چی کار میکنی یا چی میگی کلا شیطونی میکنی. چند روز پیش تولد آبجی نازنین بود ما واسش یه دوچرخه گرفتیم. تو هم اصلا نذاشتی سوار بشه همش خودت سوار بودی با وجود اینکه تو هم دوچرخه داشتی اما بازم دوست داشتی سوار دوچرخه آبجی بشی. هر جا هم که میخواستیم عکس بگیریم که فقط بچه ها باشند تو خودت و مینداختی روی آبجی و طاها توی این عکس ها دقت کنی قشنگ معلومه که از این کارها خیلی داری لذت میبری این روزها خیلی از حرفهارو میزنی تمام کلمه ها رو میتونی تلفظ کنی. موقع سفره پهن کردن سفره و قاشق ها رو خودت میاری و میبری خیلی کارهای دیگه هم ...
27 مرداد 1394

محمد صدرای یک سال و نیمه ی من

سلام عشقم یک سال و نیم شدنت مبارک امروز واکسن یک سال و نیم ات را زدی. خیلی خوب بودی. خیلی میترسیدم که اذیت بشی . اما سرحال و قبراق بودی . تو واقعا یه مردکوچولو هستی. بهت افتخار میکنم.  
29 تير 1394

غرق در خوراکی ها

امروز میخوام عکس محمد صدرای عزیزم و در حال خوردن خوراکی های دلخواهش نشون بدم. محمد صدرای ما عاشق لبنیات هست یه جوری که مجبورمون میکنه ظرفش وکامل بهش بدیم ، بیشتر از همه دوغ و ماست اگه هم از جلوش برداریم خیلی ناراحت میشه و میچسبه بهمون از خوراکی های ترش مزه هم خوشش میاد اما بعد ازخوردنشون اینجوری میشه تنقلات غیر مجاز تا آنجا که ممکنه بهش نمیدیم اما بعضی وقتها متوجهشون میشه و وقتی پاکتش و جلوش میگیریم اینطوری میشه بعد فرار میکنه کامل که خورد اینطوری خوشحال میشه ...
22 ارديبهشت 1394