قصه ی تلخ تب
بازم قصه ی تلخ تب ، تشنج ، بستری . صدا چیک چیک قطره های سرم مثل صدای تیک تیک ساعتهای اعدام منه. باور کن حاضرم همین الآن جونم و خدا ازم بگیره اما دیگه تورو اینجوری نبینم. الآن تو کنار من خوابیدی و من در انتظار اینکه پرستار نام تورو صدا بزنه که مرخص بشیم. اما چه فایده قصه ی التماس های من برای گرفتن نوبت دکتر و چشمهای معصوم و دل بیقرار تو دوباره شروع شد. خیلی احساس تنهایی و ترس دارم. یعنی آخرش چی میشه؟؟خدایا تو کجایی؟؟؟؟؟؟ به دادمون برس............... ...
نویسنده :
مامان زهره
14:15