محمدصدرامحمدصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

روزهای سخت

1394/9/17 16:45
نویسنده : مامان زهره
523 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بزرگ مرد کوچکم. دیگه واقعا لایق اسم بزرگ مرد هستی. از بس که سختی کشیدی. 22 آبان صبح که از خواب بلند شدی تب داشتی و استفراغ داشتیم آماده میشدیم که ببریمت دکتر. تو بغل بابا بودی یه دفعه دیدم بابا داره داد میزنه و تورو صدا میکنه اومدم طرفتون دیدم داره تمام بدنت میلرزه . تو تشنج کرده بودی سریع از خونه بیرون اومدیم و آوردیمت بیمارستان. تو مدت طولانی تشنج داشتی و به اندازه یکی دو ساعت بیهوش شدی. اون روز مرگ خودم و زندگی تورو از خدا خواستم.

اون روز سخت ترین روز زندگی من بود. خدا رو شکر به هوش اومدی.ما رو با آمبولانس انتقال دادند بیمارستان نمازی شیراز. شش روز فقط میتونستی چشماتو نیمه باز کنی و گاهی با کمک من و بابا بشینی. دلم برای شیطنت هات پرپر میزد . بالاخره روز ششم تونستی روی پاهات دوباره بایستی.

بعد از اون روز کمی تب هات فاصله هاش بیشتر میشد. اما اصلا اشتها نداشتی و تنها چیزی که گاهی میخوردی آبمیوه بود و نخودچی کش مش.

بعد از 9 روز مرخص شدی. تقریبا دو روز خوب بودی که دوباره اون تب های وحشتناک اومد سراغت و دوباره بستری شدی. 6 روز دیگه تب میکردی و بیمارستان بودی. آخر هم دکتر گفت فقط برای اینکه عفونت بیمارستانی نگیره مرخصش میکنم. خدا رو شکر بعد از مرخص شدن تب نکردی و تا الآن خیلی بهتری. بعد از مرخص شدن دکتر ایمونولوژی یک سری آزمایش واست نوشت که دو هفته دیگه آماده میشه . خیلی از جوابش میترسم . دکتر گفت شاید دستگاه ایمنی بدنت مشکل داره. من خیلی میترسم . این روزها و شب ها خیلی وحشتناکه . خدا کنه به خیر و خوشی تموم بشه و دیگه هیچوقت تب نکنی. دیگه طاقت دیدن مریضی تو ندارم.......

پ ن : توی این روزها کوچولو ها ی نازی و دیدم که یک لحظه از جلوی چشمام بیرون نمیرند. همشون خیلی حالشون بد بود. هر کی یه درد عجیب داشت. یه جا بچه های دو ، سه یا چهار ساله ای که سرطان داشتند و شیمی درمانی میشدند. تورو خدا واسه همه ی بچه های مریض دعا کنید . اونا خیلی کوچیک تر از اون هستند که اینهمه درد و تحمل کنند. شاید خدا منتظر استجابت یک دعا از طرف شما واسه مریض های کوچولو هست. التماس دعا

پسندها (5)

نظرات (7)

مه سو
17 آذر 94 18:40
الهییییییییی.....چه دردی کشیدی زهره جونم....خدا رو شکر پسری خوب شده و اومدین خونه تون...خیلی خیلی مراقبش باشین و ان شا الله جواب آزمایشش مشکلی نداره...خیلی شوکه شدم اونجا که نوشتی تشنج کرده... دو قلوهای دخترخاله م هم بیمارستان بستری شدن...سرماخوردگی بدی اومده....البته دیروز یکیشون بعد از 5 روز مرخص شد و فعلا اون یکی بستری هست ...طفلیا همش 50 روزشون هست....دخترخاله م اینقد گریه کرده نا نداره... امیدوارم همه ی بچه ها سالم و سلامت باشن....و سایه تون بالا سر دو تا شکوفه های خوشگلتون باشه....
مامان هانیه
18 آذر 94 11:15
سلام زهره جون بلا به دور باشه از فرشته های نازنینت . می دونم چه روزهای سختی را گذروندی ولی این روزهای سخت می گذرند، خدا را شکر که الان حال پسرمون خوبه ایشالا که جواب ازمایششم خوب باشه و دیگه هیچ وقت شاهد مریضی محمدصدرا جون نباشی
zakieh
20 آذر 94 1:19
سلام زهره جون وای چی کشیدی عزیزم بلا به دور باشه انشالله .خدای من یسر خوشگلم چه روزای سختی رو تحمل کردی انشالله دیگه هیچ وقت هیچ وقت مریض نشی گلم خدایا خودت به همه بچه های کوچولویی که تو بیمارستانها بسترین رحم کن و همه مریضهارو شفا بده آمین
فاطمه مامان گلها
21 آذر 94 13:29
سلام عزیزم واقعا درکت میکنم خیلی سخته آدم بچه اش رو تو حالت بیماری ببینه.... منم دو هفته مامل با بیماری نسترن و تبهای شدید شبانه اش درگیر بودم که خدا راشکر به خیر گذشت و حالا دیگه خوبه.تازه باباشم که خونه نبود خیلی سخت بود.. خدا به همه بیمارا مخصوصا بچه ها شفای عاجل عنایت کنه به حق امام رئوف ان شاالله که مشکلی دیگه پیش نیاد براتون. خدا براتون حفظش کنه
زهره مامانی فاطمه
22 آذر 94 8:56
سلام عزیزم واااااااااای از دلت خواهر چی کشیدی این مدت خدارو قسم میدم به بزرگیش که انشااله هیچی هیچی نباشه مشکل گل پسرت وخیالت راحت بشه انشااله دعامیکنم برا اون بچه های مریض خدا خودش شفاشون بده الهی لباس عافیت تن کنن انشااله
مامان احسان
22 آذر 94 20:28
سلام عزيزم بميرم چقدر سخت اميدوارم ديگه هيچ وقت اون مريضي بد تكرار نشه و پسر كوچولو هميشه تندرست و سلامت باشه
مامان نی نی
27 آذر 94 3:29
ایشالله پسرت به زودی خوب بشه و جواب ازمایشش هم خوب باشه