ثبت خاطرات شیرین
سلام ای بهترین بهونه واسه ی نفس کشیدن...
خاطراتت و نگفتم بخاطر اینکه شما و آبجی و پسرعمه طاها با شیطنت هاتون مادر برد کامپیوتر وسوزوندید و شانسی که آوردیم حافظه کامپیوتر نسوخت ، دایی حسین مهربون برامون کامپیوتر و درست کرد. باید تا از خواب قشنگت بیدار نشدی خاطرات شیرین این روزها رو بنویسم پسرم .
یکی از خاطرات شیرینمون جشن تولد سه سالگیت بود پسرم:
فردای تولد گفتی دلت میخواد با مانتوشلوارمهدکودک آبجی عکس بگیری
آقا محمدصدرا ی قاجار
شما و آبجی و طاها در ایام عید
گردش ها و تفریح ها :
و اما ... یکی از خرابکاری ها ی این روزهات این موهای خوشکلت هست که رفته رفته کوتاه شد تا کاملا کچل شدی.
اولین موهات اینجوری بود که از عمو سجاد خواستیم کوتاه کنند و زحمتش کشیدند:
روز تولد آبجی از عمه سمانه خواستیم که شما رو نگهدارند تا هم شما راحت باشی هم من بتونم به کارهام برسم. اما شما از فرصت استفاده کردید و با قیچی عمه جون این بلارو سر خودت آوردی:
که باعث شد روز تولد آبجی کاملا تیپت و عوض کنیم و در تمام مدت شما کلاه سرت میکردی:
با تمام این شیطنت ها و شور و هیجان این روزهات با تمام ذرات وجودم عاشششششقتم