محمدصدرامحمدصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

خدا رو شکر

روز جمعه عمه زینب مدینه بود. بهش زنگ زدم میگفت حرم حضرت محمد هست دلم خیلی شکسته بود بخاطر چشمات. ازش خواستم پیش صاحب اسمت واست دعا کنه. روز شنبه با هزار جور فکر و استرس از راه رسید بابا سعید ظهر ساعت 12 از سر کار اومد خونه منم نهار آماده کردم و سوار ماشین شدیم. آبجی نازنین و گذاشتیم پیش مامان جون تا ظهر برند با هم آش پشت پای عمه زینب و عمو سجاد و بخورند. خلاصه که ساعت حدود 1/5 راهی شیراز شدیم واسه دکتر چشم اطفال. توی راه تو دل هردومون هزار جور فکر بود. سعی میکردم با شوخی و تعریف کردن ماجراهای بی سر و ته سر بابا سعید و گرم کنم و روحیه اش و بالا ببرم (وای که چقدر از این لحظه ها متنفرم). خلاصه که ساعت 4 رسیدیم شیراز و 5/5 نوبتمون شد. خانم دکتر...
6 ارديبهشت 1393