محمدصدرامحمدصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

خدا رو شکر

1393/2/6 20:32
نویسنده : مامان زهره
194 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه عمه زینب مدینه بود. بهش زنگ زدم میگفت حرم حضرت محمد هست دلم خیلی شکسته بود بخاطر چشمات. ازش خواستم پیش صاحب اسمت واست دعا کنه. روز شنبه با هزار جور فکر و استرس از راه رسید بابا سعید ظهر ساعت 12 از سر کار اومد خونه منم نهار آماده کردم و سوار ماشین شدیم. آبجی نازنین و گذاشتیم پیش مامان جون تا ظهر برند با هم آش پشت پای عمه زینب و عمو سجاد و بخورند. خلاصه که ساعت حدود 1/5 راهی شیراز شدیم واسه دکتر چشم اطفال. توی راه تو دل هردومون هزار جور فکر بود. سعی میکردم با شوخی و تعریف کردن ماجراهای بی سر و ته سر بابا سعید و گرم کنم و روحیه اش و بالا ببرم (وای که چقدر از این لحظه ها متنفرم). خلاصه که ساعت 4 رسیدیم شیراز و 5/5 نوبتمون شد. خانم دکتر وقتی به چشمات نگاه کرد و شماره چشمات و گرفت کاملا امیدوارمون کرد که به بیناییت هیچ آسیبی نمیرسه و به مرور زمان حتی ممکن هست افتادگی چشمت برطرف بشه. تازه کلی ناراحت شده بود که چرا من و بابایی اینقدر روی این موضوع حساسیم. برگشتنه خیلی خوشحال بودم. نذر کرده بودیم اگه مشکلی نبود یه بسته شکلات ببریم شاه چراغ تقسیم کنیم و این کار و هم کردیم و چون اون شب ،شب میلاد حضرت زهرا بود همه خانم ها خیلی خوشحال بودند. باور کن بهترین هدیه روز مادر نصیبم شد:

                                                             سلامتی تو

حالا دیگه بعد از این همه روزهای سخت و پر از استرس داریم آماده میشیم واسه اومدن عمه زینب . آخه این سفر ماه عسلش هم هست و وقتی بیاند قراره یه جشن بگیرند. واقعا به همچین شادی ای نیاز داریم. ایشالله که خوشبخت بشند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی فاطمه
10 اردیبهشت 93 9:21
خداروشکر عزیزم واقعا سلامتی بچه هامون برای ما بهترین هدیه است من همیشه وب زهرا جون میومدم ولی میدیدم که از سفر کربلاتون دیگه بروز نشده