محمدصدرامحمدصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

بدون عنوان

1394/2/6 1:44
نویسنده : مامان زهره
174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم. خیلی وقت بود میخواستم از شیرین کاری این روزهات بگم اما راستش خیلی مشغول بودم. فکر نکن از یاد تو غافل بودم. شاید بیشتر وقتم بخاطر تو گرفته بود.از اوایل اسفند پارسال دوباره عفونت ریه اومد سراغت. هرچی دارو خوردی خوب نشدی. آخر باعکس از ریه هات دکتر گفت ریه سمت چپت عفونت شدید کرده. بستری شدی. روزهای بستریت خیلی سخت بود. مریضی تو از یک طرف. شیطنت هاتو بهونه گرفتن هات هم یک طرف اونقدر اذیت کردی که شب آخری سرم دستت کج شده بود. برای اینکه رگ دستت و پیدا کنند چند بار سوزن توی دست و پات کردند تو با اون چشمای نازت التماسم میکردی پرستارها ازم میخواستند دست و پاتو محکم بگیرم . اونقدر احساس ناتوانی میکردم که تکیه دادم به پایه های تختت و بلند بلند گریه میکردم با وجود اینکه نیمه های شب بود همه مادرها از توی اتاق بیرون اومده بودند ببینند صدای کدوم مادر و بچه هست که اینطوری التماس خدا میکنند. اون شب تا صبح گریه کردم. خیلی سخت بود. خیلی......

اینهارو نمینویسم که خودم راحت شم . مینویسم برای تو پسرم. واسه روزی که شاید درک کنی چه زجرها برای تو کشیدم تا بزرگ بشی. خیلی سخته عزیزترین کست مریض باشه . باور کن هنوز هم وقتی یاد اون روزها میفتم اشک میریزم. دوباره داغون میشم.

اصلا بذار بحث و عوض کنم امسال دومین بهاری هست که تو پا به خونه ی ما گذاشتی بزرگ مرد کوچولوی من. تو این روزها سراسر شورو هیجانی. تمام کارهات با مزه هست . هرجا میری ناخداگاه نظر همه رو به کارهای خودت جلب میکنی. خیلی کلمه ها رو تا بهت میگیم یاد میگیری. اما توی جمع ترجیح میدی اذیت کنی تا اینکه حرف بزنی.

اینم عکسهای بزرگ مرد کوچک ما:

تولد یکسالگی

تولدت مبارک

با آقاجون محمود

تولدت مبارک

با آقا جون علامه

تولدت مبارک

همراه بابا سعید

تولدت مبارک

بهار 94 کنار آبجی نازنین

بخند عزیزم

بزرگ مرد کوچک ما رفته بین بچه های مهدکودک آبجی نازنین چند تا دوست هم پیدا کرده واسه خودش برو و بیایی داره باهاشون :

مهدکودک

 

پسندها (3)

نظرات (5)

مامان مبینا
7 اردیبهشت 94 19:24
سلام زهره جون اخی من قربون محمد صدرا جون بشم خیلی ناراحت شدم زهره عزیز الان حالش خوبه؟ ایشالله خاله دیگه هیچ وقت مریض نشی
مامان مبینا
7 اردیبهشت 94 19:27
ممنون ک پیشمون اومدی اره مبینا یک هفته پیش این واکسن بدجنس رو توی دستاش زد خیلی گریه کرد الانم جای واکسنی ک توی دست چپش بود ب اندازه ی دایره سفت شده ک هر وقت بهش دست بزنی گریه میکنه نمیدونم طبیعی یا نه میخوام ببرمش دکتر
مامان مبینا
7 اردیبهشت 94 19:28
بوووووووووووووووس واسه جیگملای خاله
✿✿مامی پدرام فینگیل✿✿
7 اردیبهشت 94 19:57
تولدت مباررررررررررک عزیزمصدساله بشی گل پسری
مه سو
8 اردیبهشت 94 23:23
عزیزم مریضی بچه ها خیلی سخته...انشالله سلامت باشه فسقلی...