6 ماهگی
سلام گل پسرم . امروز بعد از نماز صبح سراغ تقویم رفتم و صفحه ی تابستان و ورق زدم بالاخره تابستان با تمام سختی هاش به پایان رسید و فصل پاییز اومد.من و تو وارد 6 ماهگی شدیم. حرکاتت و بیشتر احساس میکنم بخصوص شبها که همه خوابند و من تو فکر آینده هستم میبینم تو هم مامان و تنها نذاشتی و داری لقد میزنی. امروز خیلی حرکتت کم شده بود خیلی احساست نمیکردم. ترسیده بودم. ظهر از بابا سعید خواستم ببرتم بهداشت تا صدای قلبت و بشنوم. وقتی رفتم چند دقیقه طول کشید خود خانومی که بهداشت بود داشت نگران میشد که یه دفعه سمت راست دلم صدای قلبت اومد. انگار آّبی بود روی آتیش نگرانی های من. میگند 6 ماهگی ماه عضلات هست و توی این ماه عضلات بدن نوزاد نیرومند میشند. دلم میخواد از این ماه حسابی استفاده کنی و پهلوان کوچولوی من بشی.عزیزم خدای مهربون نگهدارت باشه ، بدون که خیلی دوستت دارم.