محمدصدرامحمدصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

خاطرات شیرین تو

1397/2/30 0:46
نویسنده : مامان زهره
481 بازدید
اشتراک گذاری

سالی که گذشت سال آرام و شیرینی بود و تو در کنارت دوستت محمدحسین زندگی خوب و خوشی داشتی. گاهی اوقات رادمهر دایی علی هم میومد پیشمون و شما دو تا باهم کلی لذت می بردید.

روزهایی هم که کسی نبود در آرامش من و تو کنار هم بودیم و من که واقعا از حضورت کنار خودم لذت می بردم.

چهارشنبه سوری امسال شما دو تا گل ها تا بابایی بیاد خونه خوابتون برد به یه مدل خوشکل: آبجی داشت کتاب قصه میخوند که تو سرتو گذاشتی روی شونه هاش و...

و اما عید.... به پیشنهاد عمه زینب و عمو سجاد رفتیم به سمت بوشهر. واقعا لذت بخش بود. توی راه رفت . امیرمحمد توی ماشین ما بود و کلی تو و آبجی و امیرمحمد شیطنت کردید و با همه ماشین ها بای بای می کردید.

اولین دیدار تو با دریا تماشایی بود بخصوص وقتی روی لنج سوار شدیم... باورت نمیشد این همه آب یک جا باشه

همه چیز برات تازگی داشت... دیدن قایق ها ، طبیعت و...

 

وقتی یاد این سفر میفتم خیلی خدارو شکر می کنم آخه خیلی نیاز داشتیم به تجدید قوا اما شرایطی واسه سفر نداشتیم.خدا رو توی تک تک لحظه های این سفر کنار خودم حس می کردم. حتی با وجود اینکه روز آخر تو گل پسر عزیز من مریض شدی و حالت مسمومیت داشتی. خیلی روحیه ی من و تو و بابا و آبجی شاد شده بود. ....

الهی شکر

پسندها (4)

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
30 اردیبهشت 97 9:13
همیشه شاد و سلامت باشین🤗🌷
مامان زهره
پاسخ
مرسی دوست خوبم و هم چنین شما