پایان پروژه ی از شیر گرفتن
بزرگ مرد کوچکم آبان ماه میخواستم از شیر بگیرمت اما چون مریض شدی این عملیات متوقف شد. هفته پیش از پزشک خانواده مون پرسیدیم گفت باید از شیر گرفته بشی. ما هم عملیات و شروع کردیم. دو روز بخاطر اینکه آبجی مریض بود تو به خونه مامان جون رفتی تا شب و این باعث شد که دو روز کامل شیر نخوری و فقط شب ها میخوردی. برای شب ها هم بابا سعید مهربون کمکمون کرد و موقعی که از خواب بیدار میشدی و بهونه میگرفتی با وجود اینکه خسته بود بغلت میکرد تا خوابت ببره بعد هم خودش کنارت میخوابید که من پیشت نباشم که اذیت شی. دو سه شب اینجوری گذشت. راستش و بخوای برای من و بابا سعید سخت بود چون تو زیاد بیدار میشدی و بهونه میگرفتی ماهم چون خیلی خسته بودیم سختمون میشد. اما دیشب ک...
نویسنده :
مامان زهره
15:20